اختلاف یک خداناباور با فردی خداباور به ظاهر بر سر مسئله مهم بودن یا نبودن خداوند است. همه ما تقریبا میدانیم که چه بحثهای داغ و زیبایی بین خداباوران و خداناباوران با استدلالهای گوناگون وجود داشته و همچنان هم دارد. اما آیا میدانستید که این دو دسته میتوانند کاملا همراه و هممسیر باشند درحالیکه ظاهرا خط فکری و باور آنها کاملا مخالف است؟ جواب به این سوال بله است که به احتمال زیاد تعجب عدهای را به دنبال خواهد داشت، اما هنگامی که ما از عمق بیشتری آگاهی کسب میکنیم کاملا این موضوع درستی خود را نشان خواهد داد. پس بیایید با هم بررسی کنیم که اختلاف خداباوری با خداناباوری در چیست.
خداناباوری و خداباوری هر کدام بر دو قسم هستند
براساس قانون جفت آفریده شدن همه چیز میبایست خداباوران و خداناباوران هم به هرکدام به دو دسته تقسیم شوند و جفت باشند که همینطور هم هست. ابتدا از یک خداناباور ( آتیست ) شروع کنیم: او میتواند به این دلیل که خدا را جایی به وضوح نیافته و یا بسیار مشاهده کرده با خرافاتی به نام دین و یا نام خدا چقدر به انسانها ضرر خورده، وجود خدا را رد کند و هم میتواند کافر باشد یعنی حق را بپوشاند بطوریکه میداند و میبیند که نشانههای خدا زیاد است اما سود و منفعتش در این است که در خطی مخالف باور به وجود خدا حرکت کند. این دو ظاهرا هر دو خداناباور و یا آتئیست هستند اما در باطن دلیل خداناباوری آنها کاملا با یکدیگر متفاوت است.
درباره افراد خداباور هم ما همین قاعده را مشاهده میکنیم بطوریکه یک دسته آنهایی هستند که با قلب و عقل خود خداوند را یافتهاند و حرف از ایمان به خدا میزنند و به نسبت خود اعمالی را در راستای باورشان انجام میدهند ( مثل نماز و روزه و… ) و عدهای دیگر از خداباوران هستند که هرگز فهمی از خدا ندارند آنها از روی، ترس، عادت یا منافع فقط ظاهر با خدا بودن را حفظ میکنند و در واقع اعتقاد به خدا داشتن آنها جعلیست. در حالیکه این دسته هم از ایمان به خدا و اعتقاد به او صحبت میکنند. پس هر خداباوری خداباور واقعی نیست و باید برای تشخیص آنها دقت بیشتری داشت.
خداناباور میتواند کاملا برحق باشد
دسته اول خداناباورانی که در بالا اشاره کردیم کاملا افرادی در مسیر حق هستند. آنها به خدایان مختلف که هرکدام برای خود اسم و داستان متفاوتی دارند کافر هستند. آنها مخالف خرافات و برده شدن انسانها در برابر عقاید اشتباه گذشتگان هستند. آنها ارزش تفکر انسان را اصل میدانند و مخالف این هستند که انسان در مقابل اینگونه خداها کاملا تعقل خود را تعطیل کند و به علت تقدسی که برای خدایش در نظر گرفته از او بی چون و چرا اطاعت کند. و در نهایت از دید و نگاه آنها خداباوری که باعث جنگ، تجاوز، فقر و دشمنی میشود از ریشه فاسد و دروغ است.
فارغ از اینکه ممکن است اسم خداناباور و یا آتئیست سریعا ذهن افراد را به سمت کافر بودن ببرد اما دلایل این دسته از خداناباوران کاملا بر حق و درست است. اینکه آنها چه اسم و یا برچسبی دارند اصلا مهم نیست بلکه مهم درون آنها و دلایلشان است. و اینگونه دلایل برای هر انسان سالم و آزادی کاملا با حق انطباق دارد. حال به سراغ خداباورانی برویم که آنها هم برحق هستند و ببینیم چطور میشود دستهای از خداباورها با دستهای از خداناباورها هر دو در مسیر حق باشند؟
دلیل برحق بودن دستهای از خداباوران در چیست؟
خداباوری که با متفق شدن قلب و عقلش خدا را یافته میداند خداوند به نسبت دید و فهم ما متغیر است. پس او هم میتواند پیدا باشد و هم میتواند پنهان به طوریکه گویی اصلا وجود نداشته و ندارد. پس خداباوری که در این دسته قرار دارد هرگز به دنبال به زور تحمیل کردن عقیدهاش به افرادی که به خدا اعتقاد ندارند نیست و هرگز آنها را به چشم بد نگاه نمیکند و برای آزادی آنها احترام قائل است. از سویی دیگر اینگونه خداباوران میدانند خدا خالق همه موجودات و انسانهاست پس اگر خدا را میپرستند نمیتوانند کینه و دشمنی با جایی از این هستی داشته باشند و این یعنی خداباور واقعی هرگز در مسیر جنگ و دشمنی نمیآید و نمیماند (مگر در شرایطی خاص با دلایلی محکم مثل هر انسان عاقل دیگری)
خداباوری که در مسیر حق حرکت میکند هرگز تفکر خود را کنار نمیگذارد زیرا میداند خدا را با همین تفکر یافته و در همین راستا تقدسی بالاتر از تفکر که رسول باطنی خداوند در همه ماست ندارد و چه بسا بارها به وجود خدا شک کرده و بعد توانسته با جمعآوری دلایل بیشتر از طریق درست فکر کردن به خداباوری برسد. او خداوند را منبع عشق، آگاهی، ثروت، قدرت، زیبایی و… یافته پس طبیعتاٌ پرستش چنین خدایی برایش همین ویژگیها را بیشتر و برجستهتر میکند. یعنی خداباور حقیقی به دنبال ثروت، آگاهی، عشق و…است و واقعا آنها را در اطراف خود بیشتر میکند.
خداباور و خداناباور برحق هر کدام راه سعادت و زندگی بهتر را در چه میبینند؟
خداناباوری که در مسیر حق قرار دارد میگوید ما نیازی به خرافاتی به اسم دین برای رسیدن به سعادت نداریم، دینهایی که از خدایانی آمدهاند که اثباتی برای بودنشان در دست نیست. پیدا کردن راه سعادت از طریق تفکر انسانی (مجموع انسانها) ممکن است و خود میتوانیم با تفکر درست و استفاده از تجربههای قبلی راه بهتر زندگی کردن و رسیدن به خواستههایمان را پیدا کنیم. حال سوال این است که آیا این ادعا درست است؟ در کمال تعجب برای کسانی که مخالف خداناباوری هستند باید بگوییم بله این ادعا کاملا صحیح و درست است.
انسان زمانیکه بتواند قدرت تفکر خود را به درستی تحت کنترل خود بگیرد بسیار آگاهی و قدرت کسب خواهد کرد و هنگامی که این کار توسط یک عده به صورت مشترک انجام شود نتایج به صورت تصاعدی و غیرقابل باور خواهد بود. پس انسان کاملا میتواند با پتانسیل بیانتهای تفکر خود سعادتش را بیابد و یا بسازد. سوال بعدی این است که پس جایگاه خداوند چه شد؟ خدا هیچ جایی در رسیدن انسان به سعادتش نداشت؟ پاسخ این سوالها حقایق باارزشی را برایمان روشن خواهد کرد که چگونه خود و خدا یک موجودیت هستند در دو موقعیت و نسبت مختلف.
رابطه حیرتآور خود و خدا حلقه گمشدهای که اختلاف خداناباوران و خداباوران برحق را باعث شده
انسان عصر حاضر به نسبت انسان ۱۰۰۰ سال قبل پیشرفتهای چشمگیری داشته است اما چرا انسان گذشته این پیشرفتها را نداشت؟ آیا او اساسا از انسان امروزی متفاوت بود؟ جواب خیر است زیرا انسان قدیم همان انسان امروزیست فقط آگاهی او میزان کمتری داشته و نمیدانسته چگونه نتایج انسان امروزی را خلق کند. همین قاعده درباره ما انسانهای عصر حاضر با انسان های آینده خواهد بود زیراکه اگر آگاهی آنها به ما برسد ما کاری را که آنها در آینده قادر به انجامش شدهاند را همین حالا میتوانیم انجام دهیم. پس انسان در کل یک “خود” است که به نسبت آگاهی که کسب میکند قدرت و نتایجش تغییر میکند. و در واقع بزرگتر میشود.
حال به این نکته باید توجه داشت که انسان زمانیکه آگاهی ندارد و آن را با قدرت تفکر خود کسب میکند آیا خودش در آن مقطع سازنده آن آگاهیهاست یا اینکه با نور علم از آگاهی که از قبل در او بوده آگاه میشود؟ مسلما انسان (خود کوچک) سازنده این آگاهیها نیست بلکه با قدرت تفکر خود آن را از جایی و یا رتبهای بالاتر میگیرد و هنگامی که به آن رتبه بالاتر میرسد هیچ کس را جز خودش نمییابد که آن آگاهیها را به او داده باشد بنابراین میگوید این پیشرفتها کار خودم بود. پس پیشرفت انسان در دو مرحله است: یک زمانی که او کوچک و ناآگاه است اما در خط تفکر حرکت میکند و زمان دوم هنگامی که از خود بزرگترش آگاهیهای لازم را میگیرد وبه واسطه آن آگاهی زندگی خود را بهبود میبخشد.
انسان خداباور برحق چگونه خدا را عامل پیشرفت و سعادت میداند؟
یک خداباور برحق خدا را آگاهی بیکران و از جنس خود میداند (خدا به معنای خودی و یا خود بزرگتر) بنابراین بر خداوند توکل میکند با اوصحبت میکند درباره مسائل فکر میکند و باور دارد خدا پاسخش را خواهد داد و درنهایت هم جواب را مییابد و از خداوند بابت هدایتش تشکر میکند. او با همین باور میرود و میرود تا بینهایت رشد و پیشرفت و در نهایت مییابد خدا در خود او بود و او حالا اینگونه از درون خود به بهشت خود و خدآیش رسیده.
آیا متوجه شباهت و اصل ماجرا شدید که چگونه خداناباور برحق و خداباور برحق هر دو در یک سمت هستند ولی ظاهرا گویی مخالف هماند؟ خداناباور برحق ابتدا خدا را نفی میکند و با اتکا برخود میرود تا جایی که آخرت و انتها فرض میکنیم یعنی در نهایت زیبایی و قدرت، او آنجا خداوند را خواهد یافت. و انسان خداباور برحق ابتدا خدا را باور میکند و با اتصال و پرستش او به سمت بالا میرود و در نهایت خدای بینیاز آن خدایی که پرستش میکرد را در خودش متجلی خواهد کرد. پس مثال همان مثل قدیمیست که چه بگوییم علی ساربان و یا ساربان علی در هر دو صورت اشاره به یک نفر داشتهایم. به همین دلیل هم خداناباور برحق و خداباور برحق هر دو به یک سمت حرکت میکنند.
ینی چیی واقعا
این مثلا گوگل عع
مردمو بیشتر ب راه خداناباوری میکشونه
خیلی چرت میگی