حقیقت زندگی چیست؟ همه در وجود خود با این سوال روبهروییم و از خود میپرسیم آیا من در مسیر حقیقت زندگی کردهام یا باطل؟ آخرالزمان جایی است که حقیقت آشکارا خود را به همگان نشان میدهد زیرا در آن زمان نهایی باطل دیگر جایی برای حضور ندارد و به یکباره فروخواهد ریخت. در واقع حقیقت همانیست که در ابتدا بود و در آخر هم باقی خواهد ماند. پس فقط کافیست آخرالزمان را خوب بررسی کنیم تا حق و حقیقت برایمان آشکار شود.
در آخرالزمان ترس و مشتقاتش نابود خواهند شد
فرض بگیریم (البته خیلی جدی) که نشانههای معتبری در دست است که قرار است جهان ما تا یک هفته بعد بطور کامل نابود شود. و هیچ موجودی شانس بقا نخواهد داشت. با شنیدن این خبر که آخرالزمان را به همه اعلام میکند اتفاقات مهمی در وجود ما رخ خواهد داد و در واقع انقلابی بزرگ در جهان به وقوع خواهد پیوست زیراکه در این مقطع حکومت ترس بر مردم پایان خواهد یافت.
با شنیدن این خبر معمولا همه در شوک عظیمی خواهند رفت و بعد از اینکه باور کردند واقعا این آخرالزمان است از حالاتی عبور میکنند مثل گریه، غم شدید، پشیمانی، ترس بزرگ و… اما تمام این حالات گذرا هستند (البته متناسب با خود فرد) و در نهایت فرد به گونهای دیگر زمان باقیمانده خود و جهان را خواهد دید که دقیقا همان حقیقت محض زندگیست. وقتی بزرگترین ترس که نابودی همهچیز است را پشت سر گذاشتیم حقیقت زیبای جاودانه را خواهیم دید. زیرا ترسها همواره ما را فریب داده بودند و حقیقت را وارونه جلوه میدادند.
ما از زمان باقیمانده اینگونه استفاده خواهیم کرد
در آن زمان باقیمانده آخرالزمان هیچکس دروغی نمیگوید و کاملا صادق است چون فضا و دلیلی برای دروغ وجود ندارد. هیچکس ظلمی نمیکند و حتی لحظهای هم ظلم را نمیپذیرد. هیچ فردی به دیگری به علت ظاهر و یا جایگاه اجتماعیاش حسادتی نمیکند زیرا همه دقیقا در اصل همانند هم هستند. هیچ فردی مالکیتی بر دیگری ندارد مثلا پدر و مادر به فکر خود هستند تا اینکه بخواهند فرزند خود را در مالکیت داشته باشند. در آن زمان هیچ فردی به دیگری حرام نیست همه با هم هستند و همه برای هم و خودی بنابراین علاقههای قلبی سریعا ظاهر میشوند و چیزی پنهان نمیماند.
در آن زمان هیچکس از دیگری در راه زندگی مثل دین و مذهب تقلید نمیکند و کاملا به خود رجوع میکند همچنین هیچ مرزی بین انسانها نیست و کشور و ملیّت معنی ندارد. در آخرالزمان همه ما داشتههای خود را فقط میبینیم و امکان ندارد کسی بتواند کمبود و زشتی را ببیند.
همه تعادل را در کارهای خود به دقت رعایت میکنند. تنبلی اصلا معنی ندارد و تک تک لحظات ارزشمند بحساب میآیند و هرکس کاری را که قلبا دوست دارد انجام میدهد فارغ از اینکه نظر دیگران درباره او و کارش چیست. همه با یکدیگر مهربان و نزدیک هستند زیرا در آن زمان باقیمانده به خوبی این حقیقت دیرینه را مشاهده میکنند که همه از یکجا بودهاند و به یکجا هم میروند.
در آن مقطعی که همه ترسها در ما فروریخته و به معنای واقعی بدون در نظر گرفتن آینده و پنهان شدن در آن بطور کامل در لحظه حال زندگی میکنیم و هرگز اجازه نمیدهیم تردیدها به ما غالب شوند و بدون درنگ کار صحیح را انجام میدهیم. همچنین دیگران را قضاوت نمیکنیم و خود را با مقایسههای اشتباه فریب نمیدهیم بلکه تمام حواسمان به خودمان است و زندگی با ارزشی که برایمان باقیمانده.
خدا بیشتر از هر زمان دیگر در آخرالزمان مطرح میشود
در آن فرصت باقیمانده ما بیشتر از خود درباره خدا میپرسیم که آیا او حضور دارد؟ آیا او به ما جانی دوباره خواهد داد؟ آیا او این جهان را برای اینکه در انتها نابود شود خلق کرده است؟ آیا من به خود آمده بودم و خدای خودم را یافته بودم یا اینکه در این فرصت آخر باید او را بیابم؟ در واقع آنجا ما دیگر نمیتوانیم خدا را نادیده بگیریم چون چیزی وجود ندارد که خود را با آن سرگرم و مشغول کنیم و چارهای نداریم جز دیدن آن حق و حقیقت که اصل جهان ماست و از اول تا آخر حضور داشته و همهچیز هم به غیر از او فانیست.
حال اگر هر فرد در این زمان که هنوز آخرالزمان پدید نیامده حق را کشف کند و به آن خود را نزدیک و نزدیکتر کند قطعا برندهای بیچون و چرا خواهد بود زیرا او روی آنچیزی سرمایهگذاری میکند که بنای هستی است و به چیزی تکیه میکند که فرو نمیریزد و همچنین در لحظه پایان او قلبا خوشحال است زیراکه تا حد امکان هماهنگ با حق زندگی کرده.
سلام خدمت استاد گرامی و همکارانشون
مطالب بسیار زیبا هستند.
از تلاشی که برای آگاهی همنوعان خود میکنید بینهایت سپاسگذارم
سلام
خیلی متشکر هستیم از لطف و محبت شما همراه عزیز
پایدار باشید