آیا معجزههای الهی مثل باز شدن دریا و سرد شدن آتش واقعا اتفاق افتادهاند؟ و آیا آنها واقعا به اذن خدا ایجاد شدهاند یا اینکه قرار بوده آن اتفاق بیافتد و ربطی به خدا هم نداشته است؟ پاسخ این سوالهای مهم در بخش پنجم دوره با خدا باش پادشاهی کن داده میشود که اولا اصل و اساس ایجاد چنین معجزههایی با قوانین عالم کاملا سازگار است (طبق مباحثی که در قسمتهای قبل مطرح شد). هر چند که کاملا روشن است داستانهای خیالی و دروغ هم در این بین فراوان است و دوم اینکه دنیا و خداوند به هرکس متناسب با جایگاه و ظرفیت خودش اتفاقها را نشان میدهد. بنابراین معجزه ها از دید بعضی کاملا اتفاقی ساده هستند و از دید عده ای دیگر اتفاقهایی خارقالعاده.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.
به نام خدای مهربان
سلام
بر اساس سلسله مراتبی بودن قوانین در دنیا معجزه ها میتونن اتفاق بیفتن یعنی چیزی که در نظر ما طبق آگاهی ما معجزه نامیده میشه در سطح بالاتر طبق قوانین بالاتر و درک بیشتر طبیعی و عادی است.
همونطوری که الان میبینیم برخی طبق آگاهی ای که از علت رخ دادن برخی اتفاقات بدست میارن میتونن کارهایی انجام بدن که از نظر ما خارق العاده هستند.
چرا چیزی رو که من معجزه میدونم برای شخص دیگه عادی هست؟ دنیا و خداوند همیشه خودشون رو به ما یکجور نشان نمیدهند.هر کس به نسبت آگاهی ای که داره، درک میکنه.
پس ظرفیت هر انسانی با بقیه فرق میکنه در نتیجه نباید در مورد هیچ کس قضاوت و یا بحث کنیم چون اون به نسبت جایی که قرار داره اتفاقات رو درک میکنه.
چرا خداوند خودش رو به همه واضح نشون نمیده؟
دنیا ، دنیای تعادل و تناسب هست و ما به نسبت شناخت خودمون از خداوند دارای ایمان خواهیم شد و چیز هایی که قبلا نمیدیدیم برامون واضح میشن.
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند/ گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت/ با من راه نشین باده ی مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد/ صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
سلام،طبق فرمایش استاد گرامی،شبی برای تفریح به بیابان رفتیم تا از زیباییهای شب نهایت استفاده رو ببریم،متوجه شدیم که اطرافمان وهمراهمان چیزی برای درست کردن آتش نداریم ،همه دنبال چوب گشتند اما بی فایده بود ونا امید شدند،من که نا امیدی بقیه اذیتم کرد بلند شدم ودرخواست چوب کردم از پروردگار وانگار واقعاً قرار بود بهم چوب بده بعد به سمتی مخالف جایی که دوستان گشتند من رفتم،بعد صحنه ایی دیدم که عجیب بود وخوشهال کننده،انگار از زمین چوب روییده بود،مثل سیب زمینی،یک سر چوبها دیده میشد وسر دیگر اونها داخل خاک بود وبه راحتی میشد اون رو بیرون کشید وجالبترش این بود که تمومی نداشت این اعتماد ماست وباور ویقین البته با خوشهالی که داشتم وبه ما داده شد وحالا یاد گرفتم چطور سفارش بدم البته به تنها یاورم که در بیابان من رو تنها نگذاشت ونمی گذارد.